دیشب ناگهانی فهمیدم که امروز روز مادر بوده، از نیلوفر خواستم اگه فرصت کرد یه شاخه گل برای مامانم ببره. واقعا خوشحال میشم اگه برسه و این کار رو کنه. به مامان هم پیام دادم که روزت مبارک و این حرفا که گفت ای وای من یادم رفت به مادرم تبریک بگم مگه دیروز ولنتاین نبود ؟ گفتم امروز روز مادره ولنتاین دیروز بود .

یک سری خاطره هایی که با کسی برام جالب بوده و خیلی اوقات یادم میاد و دلتنگ خاطره ها میشم اما دلم نمیخواد دوباره تکرارش کنم و برام عجیبه. طوری بین این خواستن و نخواستن پاره میشم که توی هفت روزی که برگشته بودم ایران 3 یا 4 بار رفتم دم در خونشون و فقط نگاه کردم به پنجره اتاقش، نه زنگ زدم نه آیفون رو زدم نه هیچ چیز دیگه ای. فقط هر بار تا وقتی که بتونم پاهام رو متقاعد کنم که منو از اونجا ببرن وایستاده بودم و نگاه می کردم و تصور می کردم که حالا چه کسایی هستن پیشش؟ چطور میشه که هم غمگین و دلتنگ چیزی بود هم نخواستش؟ برای خودم فهمیدن اشتباه بودن ارتباط( هرچند که شاید از خیلی قبل تر هم میدونستم) دلیل اینه که ترجیح میدم دوباره سمتش نرم . اما بین داشتن هرچیز خوبی برای مدت کوتاه یا هرگز نداشتنش نمیدونم کدوم بهتر باشه ولی حدس میزنم که از دست دادن به هر حال دردناکه.یک ماهی میشه با یه نفر حرف میزنم که رابطه قبلیش 9 سال بوده و واقعا عاشقش بوده و نامزد کرده بودن اما یه بار طرف رو با کس دیگه ای پیدا می کنه و دختره اعتراف می کنه دفعات دیگه ای هم بوده با این آدم و در نهایت ارتباطشون به هم میخوره. من خودم خیلی برام جالبه که چطور بدون این که با کسی ازدواج کرده باشی 9 سال یک ارتباط رو حفظ می کنی. با هزارتا اتفاقی هم که این وسط میفته مثلا دور شده بودند چند ماه، خیلی جالبه. ولی ضربه ای که وارد میشه به کسی از خیانت بعد مدت طولانی ارتباط فکر میکنم تصویر ذهنی فرد از وفاداری و موندگار بودن ارتباط های دیگه رو هم خراب می کنه.

من اول روز دانستم که این عهد                      که با من میکنی محکم نباشد

که دانستم که هرگز سازگاری                        پری را با بنی آدم نباشد

مکن یارا دلم مجروح مگذار                             که هیچم در جهان منزل نباشد

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها